دشت های دور

این روزها نمیدانم بیشتر غمزده باشم یا عصبانی .از خودم از وضعیتم .. امروز داشت با کسی بحثم میشد حرف غیر منطقی زود خونم را به جوش می آورد فقط تحمل کردم و چون طبیعتا در موضع پایین تری از شخص مذکور بودم جز بله درسته چیزی نگفتم .مکالمه را که قطع کردم نشستم به گریه کردن ، کاری که یک آدم ضغیف می تواند بکند .

آمدم چیزی نوشتم پاکش کردم،خوب است اینجا هم شروع کردم به سان سور کردن خودم،کاری که یک آدم ضعیف می تواند بکند.

همین شعر از محمود درویش بماند به یادگار بر دیوار اینجا که شاید اگر بعدها به اینجا سر زدم حال این روزهایم یادم باشد:

انا حملنا الحزن اعواما و ماطلع الصباح...

 هنوز هم خانه پیدا نکرده ایم،بیشترش به خاطر این است که فعلا دست نگه داشته ایم با این وضعیت!

پنجشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 

پنجشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
کارن زنگ زده است می‌گوید،دو سه شب پیش خواب دیده که دارم گریه میکنم ،حالا می گوید حالت خوب است؟ دارم فکر میکنم دو سه شب پیش اتفاقا حالم خوب بود ، گفتم نه حالم خوبه ،گریه تو خواب شادی ست لابد.

تلفن را که قطع کردم اشک هایم سرازیر شد.همینقدر بی معنی. اشک هایم گرم بود انگار غمی،چیزی از ناخودآگاهم زبانه میکشید که هی آر یو سیریس؟ یو فرگات آس برو، وی آر رایت هی یر بادی.

 

یکشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
یک حس خوبِ عجیبی دارم،با اینکه میدونم ایمجینریه ولی به هرحال آی وانا کیپ ایت.همین یه بار اگه اون چیزی که فک میکنم نباشه عالیه! 

شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
مدتها پیش کلاس زبان یک درسی بود; ترس و فوبیا ،معلمم شروع کرد به پرسیدن از ترسهایمان به من که رسید ناخودآگاه گفتم از موقعی می ترسم که دیگر دلیلی برای شادی نداشته باشم.این روزها از خواب که بیدار میشوم هیچ دلیلی برای شادی پیدا نمیکنم .امروز خبر تصادف توی کردستان تیر خلاص بود برایم انگار، نفسم بالا نمی آید از این حجم غم.

چهارشنبه بیستم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
رفتن به ظاهر یک واژه ست به ظاهر می روی و تمام اما پسِ این رفتن هزار نهاد و گزاره ی مستتر تو را از آن یک فعل باز میدارند. عزم سست هم برای رفتن تقصیر کتاب فارسی اول دبستان مان است ; آن مرد آمد، آن مرد با اسب آمد، آن مرد در باران آمد..آن مرد در هر شرایطی آمد ،اما هیچ کس با ما از رفتن حرفی نزد اگر نشد و نتوانستیم چه؟ به چه قیمتی بمانیم؟این روزها بیشتر از هرزمان دیگری به رفتن و کوچ از این وطن عزیزدردانه فکر می کنم .کفه های ترازویم گیج اند از این همه واضحات و این همه بهت و استصیال من. 

نمیدانم دیگر خسته کدام درد باشم و چشم به راهِ کدام امید،در مغز یک چیز و در قلبم چیز دیگری میگذرد به دهانم که میرسند من میشوم تابلوی علامت سکوت بیمارستان ها ،در تمنای یافتن واژه ای برای گفتن تضادها. 

مهاجرت کلمه ای که دوای دردم نیست اما بی حسی ای ست تا مدتی که غم دوباره راه خانه ام را پیدا کند.

سه شنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
در یک طعم گس،در شوقِ سرکوب شده ی پس از یک خرمالوی کال،در یک برزخ به قدِ تمامی سرزمین های نرفته و کشف نشده،درست درونِ درگاهیِ یک درِ بدقلق گیر افتاده ام انگار،راه پس و پیشی نیست اگر هست من نمیبینم.میخواهم باور کنم به قول شاعری که "قصه همیشه از دل شب آغاز می شده است" بالاخره قصه غصه من هم در "دولت یار آخر شد"ی دارد اما این حس سِر شدن و کرختی نمیگذارد.

همه اش مالِ چندوقت پیش است که با یک کامیون آمدند بی هوا یک بار سنگین چند تنی خالی کردند روی قفسه سینه ام ،این بار مال من نبود و نیست ، هیچ کس هم اما، سراغی از آن نمیگیرد، من هم مجبوری باهاش هی این طرف و آن طرف می روم. میروم با بار چند تنی ام می چرخم توی شهر حتی، انگار خودم هم بدم نیامده باشد،می روم بقالی شیر میخرم ،می روم کتابفروشی، میروم به خیابان گز کردن.

یکشنبه هفدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
یک خواننده ی خفن و جوان ترک هست که صدایش را باید طلا گرفت (چطوری اش به من مربوط نیست حقیقتاٌ) و نگه اش داشت، جایی میخواند "اینانماک اینانماک ایستیوروم سانا" از سوز صدا که  بگذریم معنای حرفش این است که میخواهم به تو اعتماد کنم ;  با تمام استیصال میخواهد آن یار جفا کرده را دوباره باور کند و لابد سر روی شانه اش بگذارد و یک دل سیر از ایام فراق، برایش زار و غر بزند.حالا قضیه من هم با کاینات و هستی همین است میخواهم باورش کنم ،چاره ای جز این ندارم .میخواهم باور کنم "چوک سوسنده گیتمیلیسین "، میخواهم باور کنم چون سرنوشت این همه دوستم دارد این همه سهمیه ی غصه برایم کنار گذاشته ،باور کنم که اصلا همین بالا پایین شدن ها، خودِ زندگی ست ، باور کنم از پسِ غصه ی تک تک اعضای خانواده ام مرحمتی خواهد شد و باور کنم حرف های معلم دینی بچگی ها را.

یکشنبه هفدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
از کی شروع کردم به اینجا نوشتن؟ 24 ساعت شد؟نه 

ولی همین که میدانم جایی هست که میتوان از هر دری نوشت حتی اگر ننویسم،صِرف بودنِ امکان به من قوت داده همینقدر بیخود احساس بهتری دارم،گرچه هنوز دردهایم را چک کردم سرجایشان هستند ،نگرانی هایم قرص و محکم در دلم رخت شویی شان را باز کرده اند و هنوز پولم و زورم به هیچ چیزی نمی رسد ولی یک فا** اِوری ثینگِ خاصی را دارم بی آنکه بدانم بالفعل میکنم. 

شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
در ممالک فرنگ فرق هست بین هوم و هاوس ،هوم آنجایی است که گرم است، حس دارد،خانواده ات آنجا وقتی دیر میایی نگرانت می شوند،آنجاست که وعده های غذایی فقط صبحانه و شام نیستند، وعده هایی اند برای حرف زدن و آرام شدن یا حتی عصبانی شدن.آنجا می دانی مهم هستی و که برایت مهم اند هرچند نشان ندهی و ندهند و بلاه بلاه بلاه

هاوس اما جایی است که فقط یک ساختمان است ،به آن تعلق خاطر نداری،کشتارگاهی ست که آدم ها شب ها با حرف هایشان هم را سلاخی می کنند و صبح می روند دنبال کار و بدبختی شان لابد.

ما دنبال یک هوم جمع و جور کوچک بودیم،منتها در این شهر هرچه میگردیم هیچ خانه ای حس هوم بودن ندارد که ندارد، کلا یا نیست یا انقد گران است که اصلا فرض محال داشتیم و می توانستیم برویم بچپیم در آن ،خود خانه با ما غریبی می کرد .

الان دنبال یک عدد هاوس ایم ، که خب خدا روشکر آن هم یافت می نشود.

شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 

نمیدانم بعد سالها ، الان وقت نوشتن است یا نه ;این روزها هیچ نمیدانم.اینکه چرا اینجا هم ،ساده است ;دلخوشم به نخوانده شدن.آنقدر هم مسخره که حتی وقتی برای عنوان اسم خواست ،درجا میخواستم ببندم صفحه را و تمام.

 

در سرم این شعر/وصیت بیژن نجدی ست:

نيمي از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام 
با دره هايش ، پياله هاي شير 
به خاطر پسرم 
نيم دگر کوهستان ، وقف باران است . 
دريائي آبي و آرام را با فانوس روشن دريائي 
مي بخشم به همسرم .
شب ها ي دريا را 
بي آرام ، بي آبي 
با دلشوره هاي فانوس دريائي 
به دوستان دوران سربازي که حالا پير شده اند .
رودخانه که مي گذرد زير پل 
مال تو
دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور
که آب ، پيراهنت شود تمام تابستان .
هر مزرعه و درخت 
کشتزار و علف را 
به کوير بدهيد ، ششدانگ 
به دانه هاي شن ، زير آفتاب . 
از صداي سه تار من 
سبز سبز پاره هاي موسيقي 
که ريخته ام در شيشه هاي گلاب و گذاشته ام 
روي رف 
يک سهم به مثنوي مولانا 
دو سهم به " ني " بدهيد .
و مي بخشم به پرندگان 
رنگها ، کاشي ها ، گنبدها 
به يوزپلنگاني که با من دويده اند 
غار و قنديل هاي آهک و تنهائي 
و بوي باغچه را 
به فصل هايي که مي آيند 
بعد از من..

شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم