دشت های دور

از آخرین بار که اینجا کلماتم بر سطوری جاری شد تقریبا هفت ماهی می گذرد..در این مدت خوش گذشت؟ نه...  سخت گذشت؟ کمی... ناراحت بودم؟ ناراحت شاید لغت درستی نباشد بیشتر کرخت بودم

مادربزرگم را از دست دادم نه از بابت کرونا که روزگار کهولت سنش را تاب نیاورد و چراغ قلبش را خاموش کرد.حالا آن دنیا آرام گرفته و بی درد بر ما لبخند میزند لابد.

اتفاق دیگری در حال افتادن نیز هست..دارم میروم..به جایی جدید برای شروع دوباره ..ایران و خاطراتم را نمیتوانم در چمدان ۳۰ کیلیویی ام با خود ببرم..میگذارمشان لب طاقچه دلتنگی و میروم.

هروقت دلتنگ و ناراحتم اینجاها بیدایم میشود.زمانه بی دفاعم کرده و توانی برای این همه سیاهی را ندارم. میروم و میدانم هیچ کجای این دنیا سفید نیست که اگر بود باید وطنم میبود که...نیست.

همه در یک خاکستری غلیظ غرقیم و حالیمان نیست.

یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۰ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم