دشت های دور

دارم عکسهای پیج زن جوانی را که امروز دست در دست همسرش از سرطان، از دنیا رفته است را نگاه میکنم و از ذهنم می‌گذرد زندگی به طرز احمقانه ای کوتاهه.

جوان بوده و زیبا... عکسهای جدیدش و حرفهایش راجع به سرطان را می‌بینم، می‌روم پایین تر در صفحه اش، عکسهای مختلفش در مدل و رنگ های مختلفِ مو، زیبا، پراز انرژی، پر از رویا... همینطور می‌روم پایین‌تر، باردار بوده، و بعد فرزندش را تنها چند روز بعد از تولدش از دست داده، غصه خورده، از ناراحتی حتما ماه ها افسرده شده، دوباره امیدوار شده، دوباره فرزندی زیبا به دنیا آورده... می‌روم پایینتر به اولین عکس در پیجش..همین هشت سال پیش... . در این هشت سال، تمامی این اتفاقات بر او گذشته و امروز تمام شد؛ همه آن خاطرات، همه آن زیبایی و جوانی، همه آن سرگذشت تلخ و‌شیرین.....تمام شد.همین

پنجشنبه سی ام دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

ابدا دلم نمی‌خواهد دی تمام شود

پنجشنبه سی ام دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

چرا همیشه گیج و گنگم؟ چرا تکلیفم با خودم، با زندگیم، با آینده ام، با هیچ چیز و هیچ کس معلوم نیست؟ حالا که نگاه می‌کنم همیشه گنگ بوده ام.. انگار که روحم هیچ وقت عینک درستی به چشم نداشته تا دنیا را شفاف ببیند. یا انگار همیشه در دل طوفان بوده ام یا در دل ابرهای پنبه ای یا در مه غلیظ ساعت شش صبح یک زمستان در گردنه حیران.

نگاهی به آرشیو خط خطی های اینجا کردم؛ آرزوها و ترس ها و نگرانی های این مدت را دوره کردم،تقریبا همه شان یک طوری حل شدند که انگار نه انگار یک زمانی مصیبت تمام نشدنی بود برایم. این دوره هم که خب ...قطعا و حتما تمام می‌شود ولی...طول می‌کشد از دل طوفان و ابر در بیایی، طول می‌کشد یک متر یک متر با مه شکن، با ترس و لرز از گردنه حیران به سلامت رد شوی...چه استعاره عجیب و مسخره ای شد این حیران.. دقیقا حیرانم.. دقیقا انگار معنای حیرانم... «منطقه‌ ی پوشیده از ابر و مه»...

 

 

فکر می‌کنم تنها چیزی که در این لحظه دلم را خوش می‌کند.. بندر انزلی ست. نورها و صداهای آنجا..

چشمانم را می‌بندم، رطوبت انزلی را نفس می‌کشم، نورها،اصوات، اسکله، غروب، صدای پرندگان، تلالو های آب...همه را می‌بلعم... .

پنجشنبه سی ام دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

حالم خیلی بد است، و‌ بدتر آنکه حالی ام هم نیست. در گیجی و نشنیدن دارم غرق میشوم. با کوچکترین حرف بیربطی میخواهم گریه کنم و از طرفی با بیشترین تحقیرها انگار که نشنیده باشم شان، گنگ و مه آلودم.

دوشنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

اضطراب، گر گرفتگی در لحظه، تپش قلب، سکوت،سکوت، سکوت....

جمعه سوم دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

مثل آن که دستی در حوض آب برده باشم و مشتم‌ را باز کرده باشم... زندگی ام دارد از میان انگشتانم هدر می‌رود... 

چطور روزها با چنین سرعتی دارند از پی هم عبور میکنند؟

پنجشنبه دوم دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

هرجایی از این کره خاکی که هستید لطفا همین حالا به آسمان نگاه کنید. تلالو نور خورشید یا ماه آسمان تان را ببینید .

این قسمت: گرمای خوشید در سرمای زمستان

نگاه کنید که چقدر زیباست، همین چیزِ به ظاهر ساده ی همیشه پیشِ روی‌تان...همین ابرهای مذاب در نور خورشید، همین گرمای رنگهای نارنجی و زرد در پس زمینه آبی کمرنگ، حرکت آهسته مذابی زیبا در بی کران.

چه مدتی قرار است شانس بیاورم، بیدار شوم و این منظره را ببینم؟ 

آه از نور، این نور شفا بخش.

چهارشنبه یکم دی ۱۴۰۰ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم