دارم عکسهای پیج زن جوانی را که امروز دست در دست همسرش از سرطان، از دنیا رفته است را نگاه میکنم و از ذهنم میگذرد زندگی به طرز احمقانه ای کوتاهه.
جوان بوده و زیبا... عکسهای جدیدش و حرفهایش راجع به سرطان را میبینم، میروم پایین تر در صفحه اش، عکسهای مختلفش در مدل و رنگ های مختلفِ مو، زیبا، پراز انرژی، پر از رویا... همینطور میروم پایینتر، باردار بوده، و بعد فرزندش را تنها چند روز بعد از تولدش از دست داده، غصه خورده، از ناراحتی حتما ماه ها افسرده شده، دوباره امیدوار شده، دوباره فرزندی زیبا به دنیا آورده... میروم پایینتر به اولین عکس در پیجش..همین هشت سال پیش... . در این هشت سال، تمامی این اتفاقات بر او گذشته و امروز تمام شد؛ همه آن خاطرات، همه آن زیبایی و جوانی، همه آن سرگذشت تلخ وشیرین.....تمام شد.همین