دشت های دور

آیا تمام‌ کسانی که دلتگشان هستیم لیاقتش را دارند؟ این را بعضا با خودم راجع به آدمها مرور میکنم

نه بعضی هایشان واقعا ندارند.لیاقت دوست داشتن تو را ندارند. 

حق داریم که دلمان برایشان گاه گداری تنگ بشود، ولی حق گذشتن از اشتباهاتشان را نداریم. دلتنگی ما، آنها را منزه نمی کند.نقطه

سرخط آنکه دلم از سنگ نیست، تنگ می‌شود ولی میگذارم دلتنگی برطرف شود و میگذرم. و جالبتر آنکه میگذرد..و هی هر مرتبه فاصله بین دلتنگی ها زیاد می‌شود و زورشان کم... 

و...قسم به زمان که مرهم بسیاری ست.

پنجشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

اگر حسن جان کایا ی کمدین را میشناسید، واقعا خوش بحالتان. اگر نه حتما یکی از برنامه هایش را ببینید...واقعا خیلی خیلی خنده دار است.

 یک مستند هم دیدم چون خیلی صحبتش هست؛ تیندلر سوییندلر؛ آن هم واقعا جالب بود. نقطه

پنجشنبه نوزدهم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

خواننده محبوب روزهای این هفته : شارل آزناوور...آه از حزن صدایش و غم چشمانش

 

سه شنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

• از اینکه آدمها زنگ می‌زنند و آنقدر با تو غریبه اند که راجع به آب و هوا دقایقی صحبت می‌کنند، بدم می‌آید.

• دوست دارم بتوانم به بقیه کمک کنم؛ حتی اگر به اندازه توزیع چند تا نان به دو نیازمند باشد، حتی همینقدر کوچک.

دوشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

Seven billion people experienced today in a different way

سه شنبه سوم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

خب ذهنم برای نوشتن یک نوشته منسجم ابدا منسجم نیست پس ...

۱.دوست دارم یک بنسای داشته باشم؛ البته یعنی دوست دارم کسی یک روز- بی مناسبت هم که شد چه بهتر- در بزند بگوید این بنسای برای تو. یعنی انقد که مرا بشناسد بداند چقد عاشق بنسای ام و چقدر هدیه گرفتنش بیشتر خوشحالم میکند -و البته که بی مناسبت هم که شد چه بهتر-

و خلاصه بلدم باشد، آخ که چه کیفی.

بنسای همیشه مرا یاد دیالوگ فیلم ایرانی محبوبم میاندازد انچا که زن به شوهر، بنسای خریده شده را نشان میدهد و مرد غرولند میکند و میگوید گران است و فلان بعد زن میگوید فروشنده گفته اگر با این گیاه حرف نزنیم افسرده میشود و پژمرده، و مرد درجا میگوید که اگر با او هم کسی صحبت نکند افسرده و پژمرده میشود؛ ولی بابت این کار کسی به او پول نمیدهد.. 

دوست دارم بنسای داشته باشم و هرروز با او صحبت کنم تا هم خودم افسرده و‌پژمرده نشوم و هم او. دست بکشم روی شاخ و برگش  و کیف کنم از این موجود زنده عجیب.(راستی خیلی بی ربط چند صباحی است وقتی میروم پیاده روی دست میکشم روی تنه درختان و چند لحظه مکث میکنم و کیفور میشوم و حسابی حالم سرجایش می اید، بعد میرسم به نزدیکی خانه و با خپل -گربه نزدیک خانه مان- سری به هم تکان میدهیم و میگذریم. و روزم ساخته میشود. احمقانه است بله ولی ما یعنی من،درختان و خپل حالمان با هم خوب است.)

 

۲.آه از آرایشگرهای کم حرف؛کاش تکثیر شوند. قشنگ مینشینی زیر باد سشوار و صدای قیچی و اب پاش، یک دل سیر وارد جهانی دیگر میشوی. یک مدیتیشن حسابی میکنی و سرآخر بابت کوتاهی مو و یک جلسه مدیتیشن، حق الزحمه اشان را پرداخت میکنی ‌و با سرِ سبک شده از وزن موها و‌افکار، سرمست، سالنشان را ترک میکنی. وین وین 

 

۳.کلام آخر آنکه وقتی پ میخندد انگار برای لحظه ای جهان، می ایستد و دنیا پر از نور و اکلیل میشود. نقطه 

سه شنبه سوم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

آدمیزاد واقعا هرکاری را که از مکان شوق در قلبش برخاسته باشد و بخواهد که انجامش بدهد واقعا می‌تواند واقعااا می‌تواند. یعنی ما با همه آرزوهایمان به اندازه یک خواستن و (تلاش بعد آن) فاصله داریم. یعنی اگر نداشته ایم اش تا به حال، نخواسته ایم اش. همین

دوشنبه دوم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 

غزل های ۲۳۱ و ۳۴۷ 

از برکردن غزلیات حافظ آرامم می‌کند، نقطه.

یکشنبه یکم اسفند ۱۴۰۰ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم