دشت های دور

نمیدانم بعد سالها ، الان وقت نوشتن است یا نه ;این روزها هیچ نمیدانم.اینکه چرا اینجا هم ،ساده است ;دلخوشم به نخوانده شدن.آنقدر هم مسخره که حتی وقتی برای عنوان اسم خواست ،درجا میخواستم ببندم صفحه را و تمام.

 

در سرم این شعر/وصیت بیژن نجدی ست:

نيمي از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام 
با دره هايش ، پياله هاي شير 
به خاطر پسرم 
نيم دگر کوهستان ، وقف باران است . 
دريائي آبي و آرام را با فانوس روشن دريائي 
مي بخشم به همسرم .
شب ها ي دريا را 
بي آرام ، بي آبي 
با دلشوره هاي فانوس دريائي 
به دوستان دوران سربازي که حالا پير شده اند .
رودخانه که مي گذرد زير پل 
مال تو
دختر پوست کشيده من بر استخوان بلور
که آب ، پيراهنت شود تمام تابستان .
هر مزرعه و درخت 
کشتزار و علف را 
به کوير بدهيد ، ششدانگ 
به دانه هاي شن ، زير آفتاب . 
از صداي سه تار من 
سبز سبز پاره هاي موسيقي 
که ريخته ام در شيشه هاي گلاب و گذاشته ام 
روي رف 
يک سهم به مثنوي مولانا 
دو سهم به " ني " بدهيد .
و مي بخشم به پرندگان 
رنگها ، کاشي ها ، گنبدها 
به يوزپلنگاني که با من دويده اند 
غار و قنديل هاي آهک و تنهائي 
و بوي باغچه را 
به فصل هايي که مي آيند 
بعد از من..

شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم