دشت های دور

از دیشب آنقدر گریه کرده ام که جشمهای به زور باز است.خوشحالم برایش خیلی خیلی زیاد, مثل مادر برای فرزندش خیلی بیشتر حتی شاید.  خوشحالترین آدم روی زمین ام. درست است جگرگوشه ام  است و قلبم میشود دوتکه یه تکه اینجا می ت‍‍بد و تکه ای دیگر چند قاره آن ورتر.اما خوشحالم, درست است کارن میخواهد ازدواج کند و غصه غصه ی او را دارم,  تلفنی حرف که میزنیم خسته ست میفهمم از صدایش ,از این بلاتکلیفی بریده که بگذارد برود یا بماند.اما خوشحالم 

 

فراموشم شده حتی که غصه ها و دغدغده هاشان دارد از با در میاوردم.آنقدر که فراموشم میشود اینجای زندگی ام چقدر سربالایی ست که چقدر نفس کم دارم  برای ادامه مسیر خودم اما همین که میدانم که میفهمند لااقل غصه خواری دارند آرامم میکند.

ننیچ آنروز داشت تک تک دعاهایش را میگفت برای همه .برسیدم بس من چی ؟ گفت تو؟ تو مگه مشکلی داری؟؟؟؟قلبم یخ زد... دوباره اما گرم شد که حداقل دلخوشم که از بابت من دل نگرانی ای ندارد.نقطه

پنجشنبه نهم اسفند ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم