تا آخر دنیا، آهنگهای حامی من رو نجات میده..
من همیشه غرق در رویا بوده ام..همیشه سرم در آسمان رویاها بوده و پاهایم ولی همیشه، منطقی روی زمین سفت راه میرفته ست..همیشه آنچه که برایم در زمین محقق نمیشده را در رویاهای بیشمارم جستجو کرده ام..مارکز چه کرد با صد سال تنهایی؟ من هم عینا همان را در زندگی ام زیستم...رئالیسم جادویی... رویای یک زندگی نازیسته با سیلی های پی در پی واقعیت...
حالا اما، زندگی ملال آورم، تاب رویاهایم را دیگر ندارد..نمیتوانم رویا ببافم، دیگر در اتاق تاریک فکرم لحظات گریزی ندارم..رویایی ندارم..انسانِ بی رویا به چه دردی میخورد؟ نقاش، هنگام کشیدنِ بهارِ یک جنگل، بدون رنگ سبز، چه میکند؟
چه میکنم بی رنگ سبز...بی رویا...
دوست دارم اورست را فتح کنم.. نه برای «فتح اورست» که برای آن حس سرما، ناچار به قوی بودن و تقلا برای زندگی... یا خلاصه ش همینی که حالا هم دارم زندگی اش میکنم.
پرخوری عصبی همیشه شرایط را برایم آرام که نه ولی قابل تحمل میکرد.و در پرانتز بگویم که در این مواقع هرچه غذا ناسالم تر بهتر...این اواخر دوس نداشتم و ندارم که تک و توک عکسهایی که در آن ها هستم را نگاه کنم..خودِ چاقم را دوس ندارم. سالها پیش در اوج چاقی ۷۱ کیلو بودم که بعد از عمل جراحی بینی و شرایط وخیم پیش آمده برایم، وزنم در عرض دو روز به ۶۳ رسید. تا سالها همان حول و حوش بودم و لاغر..حالا اما جرات رفتن روی ترازو را ندارم..
تصمیم گرفته ام به کم خوردن و انگار که زندگی ام از قبل هم پوچ تر شده.. لحظات اندکی از شادی که در هنگام غذا خوردن تجربه میکردم را هم از خودم دریغ کردم..زندگی پوچ اندر پوچ...
پ ن :بدترش آن است که دق و دلی ام را امروز با خریدن یک عطر گران جبران کردم... یا سلامتی ام یا حساب بانکی ام.. یکی باید خلاء اندوهم را پر میکرد...
خداروشکر تقریبا به خیر گذشت.
از دعاهایتان ممنونم خیلی خیلی خیلی
حالم خیلی بد است.
ببخشید اگر اینجا را میخوانی و مجبوری که مزخرفاتم را دوباره دوباره درباره اندوه هایم ببینی..
روزم را با میگرن شروع کردم و تا همین الان که در برف و بوران رفتم و قرص گرفتم باهاش سروکله میزدم..فردا روز مهمی است. خیلی خسته ام..توانی برایم نمانده..فردا ساعت دو و نیم به وقت اینجا نمیدانم در چه حالی هستم...
لطفا با سپیدی قلب های پاک تان برایم دعا کنید. به نور و نیکی احتیاج دارم تا روی پا بمانم..لطفا برایم خیلی زیاد دعا کنید.هربار که حالم بد بود و اینجا از شما دوستان نادیده ام- که شرح غصه هایم را با مهربانی هایتان میخوانید- خواستم که برایم دعا کنید، همیشه قلبم را گرم کردید و خواسته هایم معجزه وار برآورده شد. امیدوارم فردا هم بیایم و خبرهای خوبی برای گفتن داشته باشم.
دلم میخواهد جسور باشم، چکار کنم؟
برایم در خصوصی بنویسید
ممنونم
تیر ۱۴۰۲
اردیبهشت ۱۴۰۲
فروردین ۱۴۰۲
اسفند ۱۴۰۱
بهمن ۱۴۰۱
دی ۱۴۰۱
شهریور ۱۴۰۱
مرداد ۱۴۰۱
تیر ۱۴۰۱
خرداد ۱۴۰۱
اردیبهشت ۱۴۰۱
فروردین ۱۴۰۱
اسفند ۱۴۰۰
بهمن ۱۴۰۰
دی ۱۴۰۰
آذر ۱۴۰۰
مرداد ۱۴۰۰
بهمن ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۹
آذر ۱۳۹۹
مهر ۱۳۹۹
شهریور ۱۳۹۹
مرداد ۱۳۹۹
تیر ۱۳۹۹
اردیبهشت ۱۳۹۹
فروردین ۱۳۹۹
دی ۱۳۹۸
آذر ۱۳۹۸
آبان ۱۳۹۸
مهر ۱۳۹۸
شهریور ۱۳۹۸
مرداد ۱۳۹۸
تیر ۱۳۹۸
خرداد ۱۳۹۸
اسفند ۱۳۹۷
آرشيو