دشت های دور

رفتن به ظاهر یک واژه ست به ظاهر می روی و تمام اما پسِ این رفتن هزار نهاد و گزاره ی مستتر تو را از آن یک فعل باز میدارند. عزم سست هم برای رفتن تقصیر کتاب فارسی اول دبستان مان است ; آن مرد آمد، آن مرد با اسب آمد، آن مرد در باران آمد..آن مرد در هر شرایطی آمد ،اما هیچ کس با ما از رفتن حرفی نزد اگر نشد و نتوانستیم چه؟ به چه قیمتی بمانیم؟این روزها بیشتر از هرزمان دیگری به رفتن و کوچ از این وطن عزیزدردانه فکر می کنم .کفه های ترازویم گیج اند از این همه واضحات و این همه بهت و استصیال من. 

نمیدانم دیگر خسته کدام درد باشم و چشم به راهِ کدام امید،در مغز یک چیز و در قلبم چیز دیگری میگذرد به دهانم که میرسند من میشوم تابلوی علامت سکوت بیمارستان ها ،در تمنای یافتن واژه ای برای گفتن تضادها. 

مهاجرت کلمه ای که دوای دردم نیست اما بی حسی ای ست تا مدتی که غم دوباره راه خانه ام را پیدا کند.

سه شنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۷ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم