دشت های دور

چه کنیم با این میزان از ورودی اطلاعات به مغزمان؟ هرروز و هرروز. دو ساعت پر استرسی را گذراندم اطلاعاتی که وارد مغزم می‌شد و هی ناتوان ترم می‌کرد. در آن حد که حتی روشن کردن ماشین لباسشویی مشکل دارم، برایم عذاب و استرس بود.

کمی از تنش و استرسم فروکش کرده.. دستم چپم انگشتانش گز گز می‌کند.صدای چرخیدن لباس‌ها و آب در ماشین لباسشویی می‌آید و صدای سکوت آن بیرون.

به خودم می‌گویم بابا ورست کیس سناریو نهایتا دیگر. آن هم که قرارنیست بشود. آخر دنیا که نیست این همه اضطراب چرا؟ مگر نه اینکه همه ما در زندگی باید میزان رنج ثابتی بکشیم..خب دیگر! این هم سهم من است، مثل همه.خدا را به خاطر همین گزینه هایی که پیش رویم است شکر‌می‌کنم همین که گرینه ای دارم برای فکر کردن و حل مساله ام؛ چیز کمی نیست.. بازهم شکر شکر شکر.

من چیزی از دست نمی‌دهم، هرچه هست تجربه زیسته من است.به امید لحظه ای که بیایم و‌ بنویسم که شد بالاخره.

پنجشنبه بیست و سوم تیر ۱۴۰۱ |  | فروغ | 
لینک های مهم
نوشته‌های پیشین
کد
شمارنده

دریافت کد تاریخ شمسی

طراحی شده توسط بلک تم